روزِ اول به تو گفتم ، همه چی یادت میاد؟
دردم و با خون نوشتم ، ندیدی، خیلی زیاد؟
به تو گفتم من همینم ، در کنارت می مونـم
من اسیر روزگارم ، توو دیارت مهمونـــــــم
دلمُ با خنده هات ، کاشتی تویِ گلدونــــت
وعده ها دادی عزیزم ، منتظرم توو ایونــــت
بارها خوندی دلم رو ، اومده دیدارِ تــــــــو
با چه سختی ها رسیده ، خسته شد از کارِ تو
برگشتم و عطرِ جدایی ، تار کرده آسمونـــــم
بارش اشک و غریبی ، مونسی گشته توو جونم
بارها داد زدم و تو ، آهِ فریادم شنیـــــدی
دل به دریاها سپردم ، مگه شادیمُ ندیدی
اومدی با صد بهونه ، خوندی از عشق و وفایم
با همون لبخندِ تلخت ، کشتی دردِ لحظه هایم
در یه جایی زنده بودی ، نزد خویشانت اسیری
بی پناهی تو کشیدم ، من نباشم تو می میـــری
حالا که خاطره ها رو ، به فراموشی سپردی
نور مهتاب چشامُ ، رو به خاموشی کشوندی
تو همونی که درونِ ، دردِ من آهی کشیدی
چی شده طناب عشقم ، ناگهانی تو بریــدی
ببینم می تونی با من ، توو سفر همراه باشـی
توو نشیب زندگیمون ، بی خطر در راه باشی
دیدی این دور و زمونه ، بی وفایی ها چو باده
رسمِ عشق و عاشقی ها ، با جدایی ها زیـــاده
ای پرنده ی مهاجر ، پر زدی تویِ ترانـــــــه
اشک و غم هاتُ نریزی ، تویِ قلبم بی بهانه
توو این سکوتِ نیمه شب ، دل غرقِ اشک تو شده
غروب زرد آسمون ، زیور عشقِ تو شــــــــــــــده
با اون همه قول و قرار ، حاضری با من بمونی
توو جشنِ آرزوی من ، سرودِ شادی بخونــی
بارها گفتی به من از عشقِ تو پشیمونــــــم
می تونی باور کنی ،یه عمری رو تو زندونم
اون پشیمونی عزیزم توو دلم جا نداره
مثِ تو ، توو زندگیم یرنگ زیبا نــداره
اگه دوسم نداری برو خدا به همراهت
منم خدایی دارمُ ، دلم پرید از نگاهـت
جاسم ثعلبی 31/03/1391
:: برچسبها:
پرنده ی مهاجر ,
:: بازدید از این مطلب : 1683
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1